دیگه گذشت اون زمون که از تقویم واسه برنامه ریزی و پیشرفت استفاده میشد، الان تنها استفادهی تقویم اینه که سالی سیصد و شصت و چهار بار نگاهش کنی و با تاسف بگی اَی لعنتی چه زود میگذره. بعد بشینی یکم فکر کنی، غصه بخوری، افکار مسخرهی "دارم زندگیمو هدر میدم، هیچ گهی نشدم" بیاد سراغت، یه مدت افسرده باشی و هرکاری میخوای شروع کنی با خودت بگی که دیگه واسه این کار دیر شده، بعد اگه خودکشی نکنی یه مدت مدیدی همین روال نکبت بار میشه زندگیت.
خُب چه کاریه سیّد؟ چه بدونی امروز چندمه و چندشنبه ست، چه ندونی. چه جدی بگیری، چه جدی نگیری. چه عجله کنی و هیچی نفهمی، چه آروم باشی لذت ببری. در نهایت کوچکترین اهمیتی نسبت به تو یا هیچ کس دیگهای نمیده، میگذره. میفهمی؟ میگذره. اینهمه درگیر دونستن چیزایی بودیم که نه تنها دونستنش به دردمون نخورد بلکه به دردمون هم اضافه کرد، بس نبود؟ بیخیالِ تقویما، ساعتا، آدما و خیلی چیزای دیگه. همه چیُ بذار کنار، به قول جان لنون امروزتُ زندگی کن، آهنگاتُ گوش کن، فیلماتُ ببین، غذاهایی که دوست داریُ بخور، جاهایی که توشون خوشحالی رو برو، کسایی که باهاشون خوشحالی رو ببین.
زندگی همینه، جدی میگم؛ همین چیزایی که از نظر خیلیها که با تقویم زندگی میکنن مسخرهست یعنی زندگی. خود زندگی مسخرهست اصلا، ماهیتش خنده داره، حالا ما جدی بگیریمش که چی بشه؟ ولمون کن جون مادرت.