۱۳۹۵ تیر ۶, یکشنبه

یک روز از خواب پا میشی میبینی رفتی به باد

وضعیت آن قدر اسفناک است که فقط می شود خفه خون گرفت. با یک دوره تناوب چند هفته ای، چنین رعشه  و دو راهی اخلاقی که به جانمان می افتد فقط یک معنی می دهد، چه؟پاسخ این است که در بلاهت خود غرق و یا مسخ شده ایم. اگر بخواهیم داستان را کمی بشکافیم باید گفت خودسانسوری، تنبلی، به هیچ گرفتن همه چیز، از درون نپذیرفتنِ لزوم تنهایی در اکثر موارد، هزینه های ناشی از باج ندادن به هر انسان فاقد مشخصه های انسانی و مهم تر از همه این ها، حل شدن در سیستم و مداقه روی مسائلی که هستی ما را به کل بی ارزش می کند همه و همه بسیج می شوند و حناق می شود،خوره می شود و درد می شود به تمام روزهایی که می آیند و می روند.
توان نوشتنم نیست. فرار، رندی و منفعت طلبی همه راه هایی بودند که از ترس به باطل نشستن تجربه اش کردم، ولی همه یکی پس از دیگری به شکست مذبوحانه ای ختم شدند. اگر بخواهم از دید یک سوم شخص خردمند و منصف خود را قضاوت کنم ،حالا در نقطه ای ایستاده ام که تماما تباهی است، زمان می برد اما نهایتا این نفس سرکش به طور کلی ساکت می شود و زمانی می رسد که بی تقلای آرمان یا آرزویی می میرد.حال باید از خود پرسید که آیا این همان مرگ و نقطه مقصدی بود که از ابتدای مسیر برای‌ش تلاش کردم؟قطعا پاسخ منفی است و اینه جبر اجتماعی.

۱۳۹۴ تیر ۲۴, چهارشنبه

شبیه سازی مبدل باک در فضای متلب

طراحی یک مبدل باک(buck) با مشخصات داده شده در فضای متلب:
fs = 1.7 KHz, Vin = 15 V, Vout = 10 V, Pload = 10 W, Vc = 5%, iL = 0.1 A

دانلود فایل متلب شبیه سازی

یک اسکرین شات از فضای سیمولینک متلب
همانطور که میدانیم،مبدل باک یک نوع مبدل dc به dc می باشد که به صورت کاهنده عمل میکند یعنی با توجه به همین مثال ولتاژ ورودی 15 ولت را گرفته و در خروجی 10ولت به ما می دهد.
خالی از لطف نیست که در اینجا به دو مبدل boost که افزاینده می باشد و buck boost که می تواند به هر دو صورت افزاینده و کاهنده به کار رود هم اشاره کنیم.

۱۳۹۳ دی ۱۳, شنبه

غم مثل الله است

وارد یک شرایط بحرانی عحیبی شده ام که حداقل دو ماه از امروز طول خواهد کشید و متاسفانه با غم شروع شده است.یعنی آن قدر این حجم از غم برایم غریب است که خودم هم درماندم.یعنی میتوانم با این غم بروم پشت کارون یک سد بزنم و تضمین کنم تا صد سال ترک بر نمی دارد.
نمی دانم تعریف غم چیست،ولی اینطور تعریف میکنند که مثلا بروی همه جا بگویی من حالم بد است به من توجه کنید.یا اخم و تخم کنی و به هرحال خودت را بروز بدهی و بگویی "رنگ رخسارت" را قبل از اینکه ببینند یا بفهمند.که معمولا روانشناس ها میگویند این افراد در دسته ی افراد برونگرا توپ می زنند.یک سری دیگر هم با سر در تو بودن و سکوت می خواهند رنگ رخسار خویش را لو بدهند که میشوند درونگرا و اما دسته ی دیگری هستند که میترسند.یعنی میترسند این غم را مخفی کنند یا بروز بدهند.چون باید بعدش به آن "خودِ ناطقه" توضیح بدهند "چرا مغمومم؟" و جواب های از اساس رد پشت هم ردیف میشوند.این افراد اغلب به دنبال "پرفکت" هستند.وقتی از بیرون به این دسته نگاه کنیم نقطه ضعفی نمی توان پیدا کرد ولی از درون همه شان نقطه ضعف است که یک روکش رویش کشیده اند.
می دانید، کاش میشد غم را فشرده کرد گذاشت توی کمد کتاب های درسی قدیمی و فقط بعضی وقت ها رفت توی کمد و با او خوش و بش کرد.ولی غم مثل خداست هرکجا باشی هست هر وقت صدایش بزنی هست.فقط باید بگویی " لبیک یا غم" و یک هو از غم قتل عام سرخپوستان تا گلوله خوردن مردم در 88 و سلاخی انقلابیون حامی آلنده می آیند مارش نظامی میزنند دم درِ گوش مبارک.
من فکر میکنم وقتی بیایم اینجا بنویسم دیگر آن توده ی غیر متراکم ناهمگن غم در پشت سرم نیست،می رود زیر تختم تا با من قایم باشک بازی کند،من اما میترسم. میروم زیر پتویم سنگر میگیرم.پتو ضد غم است.صبح که بیدار میشوم میبینم پتو رویم نیست.

۱۳۹۳ آذر ۷, جمعه

به اندازه این چراغ مطالعه اذیتم

الان که این را مینویسم راستش باید خوابیده بودم.اما نشد یا بهتر بگویم نخواستم و نشد و نتوانستم.یک جور عجیبی حالی به حالی هستم اصلا انگار حال خودم نیست،حال یک آدم دیگر است آمده در من.یک سری تیتر مدام در سرم رژه میروند که اگر بخواهم راجعبهشان بنویسم تا پایان ماه زمان میبرد اما برچسب طور از این قرار است که : قتل های زنجیره ای و سعید امامی و بازجویی های مرتبط و هرچه مرتبط به این داستان ها میشود.ملی شدن نفت،دکتر فاطمی،مصدق و اعدام های صادق خلخالی و این داستان ها و به طور کلی این تاریخ معاصر ایران،سوریه،فلسطین گرسنگی و فقر، دانشگاه، کار و درآمد و وضعیت بد یکی از دوستانم در سال قبل که اصلا برایم اهمیتی نداشت و حالا حس میکنم وظیفه ام یک کمک کوچکی بود لااقل بخاطر اینکه او هم انسان است.البته اگر فکر کنم یک سری چیزهای دیگر هم به ذهنم می آید اما خسته و اذیتم. همه این ها باز هم برای من به تنهایی ملاک و معیار  نبوده که آزارم دهد.خلاصه سیاست است و دعوای قدرت و جانی های خواهانش..زندگی است دیگر هرکس مشکلات خودش را دارد و این قبیل کلمات یعنی از این بازی ها دارد زندگی.آن چیزی که داستان را تراژیک میکند پیوند خوردنش با معنای زندگی و زیستن آدمی با اخلاق و شادی است و وقتی آدم فلسفه و فلاسفه و به طور کلی علوم انسانی و خبرگان این علوم را با این داستان ها میخواهد در یک فضا بگنجاند و با استفاده از آن ابزار به جواب برسد به کلی کمرش میشکند که همان علوم و علما ها هم اکثرا در یک تیمی که نباید توپ میزدند.و اصلا این اخلاق در این دنیا چه معنی میدهد؟حتی اگر چیز کاملا ثابتی بود چرا باید یک آدمی خودش را محدود به این ها بکند وقتی سقف انتظارات در قبال رعایت اخلاقیات فقط برای بهره مندی مادی است وقتی میشود دورشان زد در شرایطی و بهره مند تر شد؟
اصلا این شادی و لذت از زندگی هم تعریف یکسانی ندارد.یک تکثر عجیب غریبیست که آدم را دچار میکند.دچار نا امیدی.
البته راستش را بخواهید من خودم معتقدم متخصص شدن و آگاه شدن به معنای واقعی کلمه در یک سری مسائل مثل عرفان و ریاضیات و این ها به تدریج در یک پروسه ی طولانی انسان را به وحدت میرساند و به جایی می رسد که بگوید همه ذرات وجودم متبلور شده است.اما چون هنوز به آن نقطه نرسیدم ناگزیر هستم که ناله کنم از نادانی و تکثر موجود اگر چه دردی را دوا نکند یا مرهم نباشد لااقل حواسم را پرت می کند تا فراموشش کنم}
خلاصه آدم هرکجا می رود دنبال یک جوابی چیزی که یکی بگوید این راه درست است میبیند" ای بابا،اینا خودشون عبث و تباهن که.."مثلا وقتی آدم دارد میرود دنبال یک مکتبی یا مذهبی یا نوعی تفکر که آدم را از این وضع آشفته به در آوردش.ولی آنها خودشان پوسیده اند،آدم میترسد برود بپوسد.از این عبث تر و تباه تر شود در واقع حیف عمر است که یکسر به بطالت برود.
مثلا دیده اید زیر آن تریبون که امام جمعه سخنرانی می کند نوشته است:"ولایت فقیه همان ولایت رسول الله است"؟ولله معاویه،یازده سپتامبر ، پروژه های میلیارد دلاری غرب برای اسلام هراسی و اسلام ستیزی هنوز نمی تواند با عمق فاجعه این جمله برابری کند.آدم میرود سراغ مسیحیت میبیند یکجور دیگری تباهند. یک سری دیگر یک طور دیگر،آدم حناق زندگی خودش و دوستانش را میگیرد.زندگی در مصالحه و تعادل است اینجوری که بویش می آید و خبری از این بدتر برای من که آدمی کمال طلب به حساب می آیم نیست.آدم دوست دارد یک چهارصد سالی بخوابد بلکه یک فرجی بشود.آخر در بیداری که امیدی نیست.اگر منقطع یا ناپیوسته شد یک سری نقاط دیگر تعریف کنید و داستان را به شکل پیوسته برای خودتان از سر کنید.